شعري از لطيف هلمت
کلاغ
کلاغ را نمی شناسم من
گوش می سپارم به صدای ستاره
برهنه نیستم من
سایه ی چتر دخترکی را
تنم می کنم.
تو بودی صدا زدی مرا
یا آن کوه مرده؟
تو بودی کوله پشتی ام را بردی
یا رودخانه ی میهمان؟
پاییز بود
یا آینه ی رنگ و رو رفته ی خرد و خاکشیر شده؟
خواب نرو، ای باد!
تا جنگل های قهرکرده نمیرند
آهسته داخل شو، ای آینده!
تا یادگاری ها بدخواب نشوند.
ای شب!
ای شب!
.........