13
خاطره اي از رهبر غبار فراموشى |
آن زمانى كه بنده در ايرانشهر تبعيد بودم، به مناسبتهاى مختلف، با مسؤولان ارتباط پيدا مىكرديم. آن وقت به بنده گفتند كه يك معاونِ استاندار تا حالا به ايرانشهر نيامده است! در سال 57 در ايرانشهر سيل آمد و هشتاد درصد شهر قطعاً خراب شد؛ يعنى من يك به يك تمام مناطق شهر را با پاى خودم رفتم و ديدم. پنجاه روز ما امداد و پشتيبانى مىكرديم. يك نفر از مركز كه هيچ، از زاهدان هم يك نفر آدم برجستهى متشخص به ايرانشهر نيامد كه بگويد چه خبر است اينجا ! به صورت ظاهرى هدايايى به وسيلهى «شير و خورشيد» فرستادند كه اولاً اگر به دست مردم مىرسيد، يكدهم نيازهايى كه مردم داشتند و يكدهم آنچه كه ما تبعيديها براى مردم فراهم كرده بوديم، نمىشد؛ ثانياً همان را هم نمىدادند و از آن هداياى ناچيز، مبالغى هم براى خودشان لازم داشتند تا بخورند. يعنى اصلاً ايرانشهر كه مركز جغرافيايى و به يك معنا مركز فرهنگى بلوچستان بوده، هميشه در طول زمان، بكلى مغفولٌعنه بود؛ زاهدان هم همينطور. براى شتر سوارى و استفاده از شرابِ چند ده ساله به بيرجند مىرفتند و براى اينكه در آنجا عياشى كنند، بيرجند فرودگاه داشت؛ اما چون در اينجا وسيلهى عياشى فراهم نبود، به بلوچستان نمىآمدند. يعنى هر نقطهيى در كشور - چه بلوچستان، چه هر نقطهى ديگر - كه محروميت داشت، مغفولٌعنه بود. مازندران خوب بود، براى اينكه بروند آنجا استفاده كنند. رژيم گذشته اينطورى بود. |