نوايي آسماني قوشمه خان محمد را با بي توجهيمان در زير خاك كرديم؟

قوشمه خان محمد نماد يك هنر بكر ايراني است،با نام او صداي قوشمه در اعماق وجودت مي پيچد و مي توان آن را در تك و ناي جان حس كرد قوشمه خانمحمد آدينه پور اين ساز كوچك كه صدايي به عظمت يك فرياد دارد  ،صدايي به زلاليت رود به نورانيت يك خورشيد و ياد آور حماسه كرمانجي اين گوهر خفته در اعماق غبارگرفته تاريخ  و ياد آور نياكان پاك اين مرز و بوم.

وقتي سازش را لمس كردم و از آن پرسيدم  گفت :مواد اوليه قوشمه استخوان شاه بال عقاب است و چسب قهوه اي رنگ ميان دو ني آن سرشك چشم آهو است و اين كوچكترين ساز است.

آري ساز كوچك او وقتي سر بر مي دارد و اوج مي گيرد مي شود عظمت و كرامت را در كوچكي آن ديد و به قول خودش همچون عقابي بر مي خيزد و بال مي گشايد و اوج مي گيرد و به پرواز در مي آيد ويا چون آهوان در مرغزاران با نواي هلهله و شادي به رقص در مي آيد و اين است همان كه مي گويند از كوزه همان طراود كه در اوست

خان محمد اكثر سازهاي محلي خراسان و بعضي از سازهاي سنتي را به خوبي مي نوازد ،قوشمه،ويولن،كمانچه،دهل، سرنا و دوتار كه هرگاه پاي سازش مي نشيني زمان برايت بي معنا مي شود و ريز پنجه هايش بر ساز چشم و دل را مبهوت مي سازد ،اما قوشمه ي او قابل ستايش است ،صداي گرم سازش انسان را به وجد مي آورد و هر گاه مي نوازد خود نيز چهره اش رنگ مي بازد و انگار روح از بدنش جدا مي گردد.

پدرش هم رستم آدينه پور عاشق بود اولين استادش . ازهمان بچگي شور نواختن و آموختن در وجودش بود و در محضر استاداني چون رمضان عزيزي ،نياز علي صحرايي،حسينعلي عزيزي و....جرعه نوشيد و مست در اين واديه قدم نهاد و نوازندگي را به كمال رساند و بارها و بارها در مجالس و محافل ادبي و هنري خوش درخشيد و افتخار آفريد و در چند كشور ديگر نيز اجراي برنامه نمود كه از آن جمله مي توان تركيه و كردستان عراق را بر شمرد.

او درشهرستان  شيروان در روستاي خانلق زندگي مي كند و اينك شصت سال سن دارد و روزگار رنگ زمستان را بر سر و رويش كشيده است ،هشت فرزند دارد كه دو تاي آنها قدم در راه پدر گزارده اند تا نام و آوازه پدر را حفظ نمايند.آري او نوازنده اي چيره دست و زبده است كه بسيار ساده زندگي مي كند و انساني مهربان و سرزنده است كه بسيار متين و با وقار سخن مي گويد و در بين سخنانش هيچ گاه از شكر خداوند غافل نمي گردد وقتي از لوح هاي تقدير و ديپلم هاي افتخارش كه در گوشه اتاق روي هم افتاده بود پرسيدم  با همان لبخند ملايم  با همان چهره ي روشن وچشم هاي مهربانش گفت :

- انسان گرسنه لوح تقدير به چه دردش مي خورد با سيلي صورت خود سرخ نگه داشتن است

آري هنرمند پر آوازه اي چون خان محمد آدينه پور هنوز هم بايد براي خرج و امرار معاش خانواده بايد به مراسم هاي عروسي برود و ساعت ها عليرغم ميل باطني اش بنوازد و وقتي از نواختن دست بكشد كه عرق و فشار بر حنجره و شش هايش امانش را ببرد پس فرق او با من بي هنر چيست آيا تاكنون كسي به حمايت از اينگونه هنرمندان بر خواسته است آيا كسي يك روز از سر عشق به ملاقات اين بزرگان رفته است آيا آنها هم معني آسايش را فهميده اند آيا دغدغه ي نان مي گذارد اينان از سر تفنن بنوازند ،آيا هنوز هم به يايد به  خان محمد استاد پر آوازه ي شيرواني به چشم لوتي نگريست و جايگاهش فقط بايد در مجالس عروسي در بلند ترين جاي قرار گيرد و ديگر هيچ

صفاي اين مرد آنقدر زياد بود كه دل كندن از او سخت بود و هنگام خداحافظي  بغضم گرفت كه چرا تقدير از اساتيد ما بعد از مرگشان  صورت مي گيرد .

مهدي فروزان مهر 8/12/1388 چاپ شده در مجله موسيقي ايرانيان و نشريه ارمغان