شعر جدید 2
بوی گندم
خودم را خلاصه کردم
تو را بی مضایقه عاشقانه وسعت دادم
چون یک دانه گندم
که در گلدان پشت پنجره کاشتم
وفردا تو ضربدر صد سبز سبز بودی
و از شهر فقط بوی نان تازه می آمد
تو را وسعت دادم بی مضایقه وسعت دادم
کتفم فرو افتاد تا یک آسمان بافتم
اما بی ماه بی ستاره و بی خورشید
ابری شتاب زده غران
تو باریدی مرا و کتف مرا
و از زمین دوباره گندم رویید
و از تمام جهان فقط بوی دستهای تو می آمد
بوی گندم . . بوی نان تازه
تو را بی مضایقه وسعت دادم
و خودم را خلاصه کردم
فقط در دو حرف
تو
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 10:48 توسط مهدي فروزان مهر
|