19
وقتی بیایی
جاده ها خود را آماده می کنند، برای قدم های استوار تو و فرشی از زیارت «السلام علیک یااباصالح » را برخود می گسترند . تو که می آیی، سنگ ها غزل می خوانند و نگاهشان معنا می گیرد . تو که می آیی، برآسمان تاریک دل ها می تابی و به آن ها فانوس هایی از ستاره هدیه می دهی .
تو سرشاری از غزل های سبز . تو که می آیی، طوفان با دریا آشتی می کند و نور در رگ های زمین جاری می شود . آری، تو که می آیی، روشنی را به شب های تاریک هدیه می کنی و دل های شکسته را با مهربانی و لبخند پیوند می زنی و پشت پنجره، نشستن و زیبا دیدن را برای چشم ها معنا می کنی .
تو که بیایی مادرم دیگر نمی گرید، برای پاهای خواهرم که نمی تواند راه برود، چرا که با نگاه تو خواهرم برپاهایش خواهد ایستاد و زیباتر آن که پرواز خواهد کرد . تو که بیایی نان را عادلانه بر سفره ی یتیمان خواهی گذاشت . تو که بیایی پسر بچه ها لانه ی گنجشک ها را در لابه لای درختان با سنگ نخواهند زد و کاسه ی نوری را که بالای تیر برق هاست، با تیروکمان نشانه نخواهند گرفت . تو که بیایی روی دوش باد سوار می شوی و واژه های تلخ را از کتاب دل ها برمی داری و به شمعدانی های خشک باغچه آب می دهی و بعد، با انگشت اشاره ات خانه ی دوست و دوستی را به همگان نشان می دهی .
تو که بیایی، کویر معنا ندارد . همه جا سبز است، چون متن بهار! تو که بیایی ...