امید
راز 37 ثانيه اي يک اميد فقط 37 ثانيه وقت صرف کنيد تا داستان زير را بخوانيد , ارزش آن را دارد که طرز فکر خود را قوت بخشيد !!!در يکي از اتاقهاي بيمارستان دو مرد بستري بودند . انها ساعتها در باره عقايد , خانواده ها , خانه , شغل , دوران خدمت سربازي و تعطيلاتشان با هم صحبت ميکردند .هر بعداز ظهر وقتي مرد کنار پنجره ميتوانست بنشيند ,پنجره
بر يک پارک يا درياچه اي زيبا مشرف است , اردکها و قوها در آب بازي ميکنند
, و بچه ها قايقهاي کاغذي شان را در آن شناور ميکنند .در
يک بعدازظهر گرم مرد کنار پنجره گفت : سربازاني را مي بيند که رژه مي روند
, مرد ديگر اگر چه صداي آنها را نميشنيد , ميتوانست با کلمات توصيفي و
زيبا آنها را تصور کند .مرد
به ارامي خود را کنار پنجره کشيد و به زحمت به ارنج خود تکيه داد تا براي
اولين بار دنياي واقعي پشت پنجره را ببيند , اما با يک ديوار بلند مواجه
شد ! را هم نمي ديده است . بر گرفته از http://yosoof.parsiblog.com |