پشت آلونکهای گلی ده

بر جنگل سبز بلوط

مه خیمه ی ستار زده!

کلک نقاش بر روی خاک

رنگ رویا

بر رخ نگار زده!

چشمه ها هم چشم یار

جوشیده از نام بهار

مستی دوباره ای

بر چشم بیمار زده!

زمزمه های جویبار

در دستگاه شور دل

پیش در آمدی

بر نغمه ی تار زده!

نوای نی چوپان

در فضای این دیار

پیام عاشقی را

بر گوش دلدار زده!

مخمل سبز بهار

با گلهای سرخ و بنفش

جشن تولد مرا

در دامن کوهسار زده!

نسیم باد شمال

با شمیم وصل دوست

عطر نابی

بر در حجره ی عطار زده!

با شادباش این سرور

قلم دیوانه ای

بر سینه ی لوح سفید

خالی به یادگار زده!

عشوه ی معشوق نگر

بیا و لذتی ببر

آئینه ای از کوی خویش

بر روی دیوار زده